شهــــــــــــــــــــــــرفرنــــــــــــــــــــــگ مطالب گوناگون از همه چيز واز همه جا در شهر فرنگ...
| ||
|
شبي غمگين تر از شبهاي فرهاد به ياد لحظه هاي رفته بر باد به ياد سرو هاي سبزوعاشق نشستم گريه كردم تا شقايق صدايم يك نيستان بي قراري غروب و حسرت و چشم انتظاري به يادت اي عزيزنازنينم! شبي تنها و خاكستر نشينم از آن آتش كه شب را شعله ور كرد چه برجامانده جز خاكسترسرد شكفته ياد گل در گريه هايم پرازحرفم اگرچه بي صدايم به سوگت اي چراغ خانه دل چو كولي ميروم منزل به منزل كه تا شايد ز تو يابم نشاني زتو اي شاعر هر چه ترانه تو را مي پرسم از اندوه مهتاب كه مي گريد به روي بسترآب تمام چشم را من جستجويم مگر يابم تو را در روبرويم نظرات شما عزیزان:
سلام متشکر از حضورتان
____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0
__*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ اشک رازی است لبخند رازی است عشق رازی است اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان ومن با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت برای همه ی لب ها سخن گفته ام و دست هایت با دستان من آشناست درخلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان، و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند دستت را به من بده دست های توبامن آشناست ای دیریافته با تو سخن می گویم به سان ابر که با توفان به سان علف که با صحرا به سان باران که با دریا به سان پرنده که با بهار به سان درخت که با جنگل سخن می گوید زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام زیرا که صدای من باصدای تو آشناست سر بزن عزیزم من لینکت می کنم دوست داشتی بلینک
آن که برگشت
و جفا کرد و به هیچم بفروخت ... به همه عالمش از من نتوانند خرید! ... سعدی سلام.ممنون از حضورت |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |